سی سال گذشت
خانواده ای متشکل از زن و شوهر، به منزلی جدید نقلِ مکان میکند .
صبحِ اولین روزِ اقامتشان ، جهتِ صرفِ صبحانه و قهوه، در کنارِ پنجره نشسته بودند که ناگهان زن به شوهرش میگوید :
- ببین همسایهء روبرو ، چه لباسهای کثیفی را دارد روی بند آویزان میکند، حتماً خانواده ای فقیر هستند و پول برای خریدنِ صابون جهتِ شستنِ لباسهایشان ندارند ؛ من فردا میروم و چند صابون به آنها هدیه میکنم و کمکش میکنم .
- فردای آنروز، باز به هنگامِ صرفِ صبحانه، زن به شوهرش میگوید، ببین همسایهء روبرو، چه پرده های کثیفی را دارد روی بند آویزان میکند، بیچاره ها پول برای خریدنِ صابون جهتِ شستنِ پرده هایشان ندارند ؛ اینبار حتماً فردا میروم و چند صابون به آنها هدیه میکنم و کمکش میکنم .
- این داستان هر روز ادامه پیدا میکند و هر روز زن به شوهرش نشان میدهد که همسایهء پرکارِ روبرو هر روز چیزهایی را که میشوید و روی بند برای خشک شدن آویزان میکند، کثیف هستند و باز میگوید که اینبار حتماً میروم و به او چند صابون هدیه میکنم و کمکش میکنم ، ولی هیچگاه نه برای خریدِ صابون و هدیه کردنِ آن و نه برای کمک به همسایهء روبرویی رفت .
- ناگهان ، پس از مدتی با خوشحالی به شوهرش میگوید : ببین لباسهایی را که امروز روی بند آویزان کرده، چقدر تمیز هستند، حتماً همسایهء دیگری، همان کاری را که من میخواستم انجام دهم، کرده و برایشان صابون خریده و به آنها کمک کرده ؛
- شوهرش با کمی افسوس ، آهی میکشد و میگوید : خیر، هیچکس برای او صابون نخریده، بلکه من امروز شیشه های پنجرهء خودمان را شستم و کثیفی از لباسهای همسایه نبود ، بلکه از پنجرهء خودمان .
فعالانِ سیاسی باید از این داستان، پندی بیاموزیم و اینکه فقط با حرف زدن نمیشود کاری کرد و حرفِ بدونِ عمل، مثلِ شعار دادنهای بی ارزشِ اپوزیسیونِ بی خاصیت میباشد و همچنین اگر میخواهیم اظهارِ نظر و یا انتقادی در موردِ دیگران بکنیم ، اول باید حداقل پنجرهء وجدانِ خود را پاکیزه کنیم، تا انتقاد و اظهارِ نظرِ ما، بدور از آلودگی باشد، چون در غیرِ اینصورت ، خصلتهای بدِ خود را به دیگران نسبت خواهیم داد .
امیدوارم فکر نکنید که میخواهم به کسی درسِ اخلاق بدهم، چون شاید خود نیز هنوز موفق به رفعِ همهء نادرستیهای اخلاقیم نشده ام، اما با این داستان، امیدوارم که توانسته باشم توجه خوانندگانِ این نوشتار را به نکته ای جلب کنم :
- ۳۰ سال است که بنامِ آزادیخواهی، به جانِ یکدیگر افتاده ایم و دشمن به ریشِ ما میخندد ؛
- ۳۰ سال است که با این رفتارمان، خیانت میکنیم، ولی نامِ آنرا خدمت و میهن پرستی گذاشته ایم ؛
- ۳۰ سال است که جمهوریخواهان به طرفدارانِ پادشاهی ناسزا میگویند و طرفدارانِ پادشاهی به جمهوریخواهان ؛
- ۳۰ سال است، که کم کاری میکنیم و در انتظاریم که دیگری کاری بکند، تا از او ایراد بگیریم و با این روشِ نادرست، خود را معروف کنیم ؛
- ۳۰ سال است که بلای خودفزون بینی گریبانمان را گرفته و چشمانمان را کور کرده ؛
- در نمایشها دیده ایم که میمونی را آموزش میدهند تا جای دوست و دشمن را نشان دهد، ولی ۳۰ سال است که ما اشرفِ مخلوقات !!!!! ، هنوز جای دوست و دشمن را نمیدانیم ؛
- ۳۰ سال است که بجای اینکه درسِ دموکراسی بیاموزیم، کینه و تنفر را در خود رشد میدهیم ؛
- خوشا که پروردگار جسمیت ندارد، وگرنه با او هم بر سرِ برتری، به جنگ میپرداختیم ؛
آیا در این ۳۰ سال، حداقل یکبار در آیینهء اندیشه، به وجدانِ خود نگریسته ایم ؟!!
و باز میپرسیم که چرا ۳۰ سال گذشت و هنوز هیچ غلطی نکرده ایم .
امیدوارم که از گفته هایم نرنجیده باشید، چون همهء شما آزادیخواه و نکو اندیشید !!!!!! و من مثلِ یک دیوانه داشتم با خودم حرف میزدم و متأسفانه به این نتیجه رسیدم که با این روش، آزادیِ ایران موکول است به وقتِ ” گلِ نِی ” و چون من دیوانه ام، حتماً اشتباه میکنم .
به این امید که من و همهء دیگر دیوانگانِ آزادی و میهن را ببخشید .
” اگر شما نیز، همچون من، دیوانهء میهن هستید، لطف نموده و این نوشته را پخش کنید “.
جبهه نجات – عبدالرضا حیدری
پاینده ایران
دیدگاه ها